سفارش تبلیغ
صبا ویژن






























پرواز پرستو

در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العملمردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت . نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در ان یادداشت نوشته بود :
" هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد               منبع=http://forum.iran-egold.com

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/29ساعت 7:22 عصر توسط پرواز نظرات ( ) |

بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشه شده است :

کودک که بودم میخواستم دنیا را تغییر دهم.بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است باید انگلستان را تغییر دهم.

بعد ها انگلستان را هم خیلی بزرگ دیدم تصمیم گرفتم تنها شهرم را تغییر دهم.

در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم.

اینک که در استانه مرگ هستم میفهمم که اگر روز اول تنها خودم را تغییر داده بودم شاید میتوانستم دنیا را هم تغییر دهم!!!!!!!!

ماهی دانا

 گویند روزى ماهیان دریا جلسه اى تشکیل دادند و گفتند: ما سالها است این حکایت را مى شنویم که آب مایه حیات است . اما هرگز آب را ندیده ایم .
اخیرا شنیده ایم در فلان نقطه از دریا، ماهى دانائى که آب را دیده ، زندگى مى کند. پس باید نزد او برویم تا آب را به ما نشان دهد.
هنگامى که ماهیان به او رسیدند، از او خواستند آب را به آنها بنمایاند.
ماهى دانا گفت : شما چیزى غیر از آب به من نشان دهید تا من آب را به شما نشان دهم .
این مثلى است براى کسانى که قائل به مبداء و معاد نیستند و مى گویند: اگر خدائى هست ، پس چرا او را نمى بینیم ؟ غافل از اینکه خالق جهان همه جا هست . چشم بصیرت مى خواهد تا به آثار او بنگرد و خالق جهان را در هر چیز مشاهده نماید.

چنانکه امیرمؤ منان فرمود:ما راءیت شیئا الا و راءیت الله قبله و بعده و معه

"هیچ چیزى را ندیدم مگر اینکه قبل از آن و بعد از آن و با آن خدا را دیدم .سالها دل طلب جام جم از ما مى کرد "

سالها دل طلب جام جم از ما مى کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا مى کرد
گوهرى کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا مى کرد
بیدلى در همه احوال ، خدا با او بود
او نمى دیدش و از دور خدایا مى کرد

و نحن اقرب الیه من حبل الورید(191) خدا از رگ گردن به انسان نزدیکتر است
دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجبتر که من از وى دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست
در کنار من و من مهجورم.

منبع = http://forum.iran-egold.com


نوشته شده در یکشنبه 89/10/26ساعت 5:8 عصر توسط پرواز نظرات ( ) |

اونایی که خوبی رو هرچند به میزان ذره ای در خود میبینند و اونایی که میخوان خوب بودن رو یاد بگیرن  و باز اونایی که به خوبی اعتقادی ندارن برای خوندن این مطلب در ادامه   دعوت دارند.  هشدار! دعوت به منزله یه جور دست دوستی میباشد لطفا آن را رد نکنید .   دوستدار شما پرواز     ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 89/10/26ساعت 1:53 عصر توسط پرواز نظرات ( ) |

داستان زیبا درمورد شیطان و انسان آگاه 

 مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.

لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،

خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و

در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش

را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 89/10/25ساعت 6:43 عصر توسط پرواز نظرات ( ) |

چیزی که شاید برای شما هم پیش اومده باشه برای اطلاع به ادامه متن بروید.

 

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 89/10/25ساعت 5:45 عصر توسط پرواز نظرات ( ) |

تاحالا چند دقیقه ای با خودش درمورد خودش زندگیش فکر نکرده بود پس از دقیقه ای تامل به این نتیجه رسید که اصلا نمیدونه دقیقا داره چی کار میکنه داره زندگی میکنه با چه هدفی . زندگی زیبایی که بعد از زندگی توی یه کره گرد برای خودش تصور میکرده یا چیز دیگه ای هم فراتر از اون هست فراتر از کره فراتر از همه چیزهای که توی ذهنش نقش بسته زندگی یعنی آب . ادامه مطلب...

نوشته شده در جمعه 89/10/24ساعت 10:40 صبح توسط پرواز نظرات ( ) |

به نام خالق دعا


تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم
تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم
تو مرا آه کردی که از سینه ی بیوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم
تو مرا فریاد کردی که کلمه ی حق را هر چه رسا تر برابره جباران اعلام نمایم
تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی
تو مرا به آتش عشق سوختی
تو مرا در توفان حوادث پرداختی , در کوره ی غم و درد گداختی
تو مرا در دریای مصیبتو بلا غرق کردی
و در کویره فقر و هرمان و تنهائی سوزاندی.                                            
خدایا ...                                  تو به من                                                                  
 پوچی لذات زود گذر را نمودی
ناپایداری روزگار را نشان دادی
لذت مبارزه را چشاندی
ارزش شهادت را آموختی
خدایا
تو را شکر میکنم
که از پوچی ها و ناپایداریها و خوشیها و قید و بندها آزادم نمودی
و مرا در توفانهای خطرناک حوادث رها کردی و در غوغای حیات در مبارزه ی با ظلم و کفر غرقم
نمودی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی.
فهمیدم : سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست
بلکه در درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم
و بالاخره شهادت است.

 

 منبع: bachehayeghalam.com                                              (    مناجات با خدا از شهید چمران     )


نوشته شده در جمعه 89/10/24ساعت 10:15 صبح توسط پرواز نظرات ( ) |


 Design By : Pichak